نسیمی از بیدگل و برگی از آران ،،، شروعشان لبخند ، ادامه با باران
ائتلافی به طعم شیرین عشق ....
و به گلرنگ بهار ...
با چاشنی ملس گون آزمون خرداد ....
گرمی تیر .....
بخت سپید به سان دی ..........
عشق دو گل به شوق مهر .........
آتشین چون آذر،چون خورشید .......
پاک چون نم نم باران ........
در قهقهه ی فصل خزان در آبان .......
سلام
هرجا که هستم هرجا که میرم تو خونه تو کوچه تو فامیل پیش رفقا ... هرموقع که صحبت از بی ریایی تو رفاقت و صمیمیت و بی شیله پیلگی میشه،ناخواسته ذهنم جاده ای رو تجسم میکنه که وقتی به آخرش میرسی روی تابلو نوشته ""به شهر آران و بیدگل خوش آمدید""باورتون شه که این فقط حرف من نیست بلکه حرف همه ی اوناییه که با بچه های این شهر که دلشون به صافی ماسه های مرنجابه،دوستی دارن یا به نحوی از همنشینی و آشنایی با اونها لذت میبرن.ربطی هم به دختر و پسرش نداره.اونقدر مهر این آفتاب سوزان تو دل این کویرمسلکان خوش طینت خونه کرده که حتی ما کلان شهرنشینها هم به این نتیجه رسیدیم که واقعا این جماعت بی ریا آزارشون به مورچه هم نرسیده چه برسه به آدم!!
هفته ی پیش خوشبختانه درعین بهتی که از سر خوشحالی بی حد و مرز تو چشمامون پیدا بود با خبر شدیم که اولین پسر کلاسمون با یکی از همون دخترهای زلال سرشت و نیک کردار و خوش رفتار کلاس که از قضا هم شهری و هم محله ای هم هستن، به سلامتی به خونه ی بخت رفتن :
"علی و صدیقه"
دوستای گلمون آقای ابراهیم پور و خانم سجادی
ما بچه 89 یا از لایه های زیرین بطون قلوبمون ازدواجتون رو شادباش و نیک فرجام می خواهیم....
تا ابد مبارکتون پیرشین الهی...........
این هم عکس دسته جمعی کلاس 20 خرداد رو به روی دانشکده علوم انسانی